رویای خاکستری

رویای خاکستری

عشق به نفرت
رویای خاکستری

رویای خاکستری

عشق به نفرت

برایم اشک بریز

تو غُبارِ خاطرات ٬تصویری از تو می بینم

توی کُندیِ زمان ٬ به انتظارت می شینم

پُشتِ دیوارِ فراق ٬ اسیرِ دستِ نفرتم

واسه عشقِ این و اون ٬ من آینه ای از عبرتم

ای سراپا همه خوبی ٬ ای سیه چشمِ سیه موی

غرق در عشقِ تو و فراری از قهرِ تو ام

با تو زنده ام ٬ بی تو مُرده ام ٬ تو همه صبر و قرارم

همه زندگیم و از دستای پُر مهرِ تو دارم

(نازنینم ٬ سخت در حسرتِ دیدارِ تو هستم

از شرابِ سرخِ نابت ٬ تا همیشه سیر مستم)

واسه پیدا کردنِ تو ٬ به کجا ها که نرفتم؟!

واسه از عشقِ تو مردن ٬ حتی دریا ها رو گشتم

بخدا نشد که یک دم بری از خاطر و قلبم

همیشه این و بدون که ٬ تا ابد عاشقت هستم

چِشَم از هجرِ نگاهت ٬ نمی بینه چیزی جز غم

دستم از دوریِ دستت ٬ بهونه داره که سردم

دوست دارم هر جا که هستی ٬ ببینی حالِ خرابم

تا که شاید دل و دیده ات ٬ بریزه اشکی برایم

(نازنینم ٬ سخت در حسرتِ دیدارِ تو هستم

از شرابِ سرخِ نابت ٬ تا همیشه سیر مستم)

 

شعری به رنگِ ترانه.

تقدیم به عسلِ عزیزم که عاشقِ سکوت است.

ساعت: ۲:۱۴ بامدادِ چهار شنبه ۵/۱۰/۱۳۸۶

شاعر جوان _ V.A

وحید عابدین پور

 

 

نفرین نامه

نفرین من به قلب تو

به قلب هر کی مثل تو

نفرین دل به خنده هات

به عشق و به هرزگی هات

نفرین من به چَشم تو

به شادی و به خَشم تو

نفرین  من  به  بودنت

به  رفتن  و  نموندنت

درود من به هر کی که اهل  وفا  و  موندنه

درود من به هر کی که برای عشق جون میکنه

نفرین من به این دِله٬ که جز تو هیچ کی نداره

نفرین من مال دلت ٬ که از شب هم سیاه تره

نفرین تو به قلب من

به قلب هر کی مثل من

نفرین تو به خنده هام

به عشق و به آرزوهام

نفرین تو به چَشم من

به این وفا و اشک من

نفرین تو به بودنم

به تا ابد٬ سرودنم

درود تو به هر کی که اهل جفا و رفتنه

درود تو به هر کسی که اهل دل بریدنه

نفرین تو به قلب من چون که برات فدا می شه

نفرین تو مال منه ٬ تا زندگیم سیاه بشه

 

خاکسترم. خاکستری که آماده دوباره سوختن است.

ساعت ۱۱:۴۰ چهارشنبه شب ۲۰/۹/۱۳۸۶

شاعر جوان _ V.A

وحید عابدین پور

 

بوی کهنگی

از دوریِ تو٬عشقم ٬ ناتوان و رنجورم

در نبودِ تو هرگز ٬ من شعر نمی خونم

عاشق شدم و مدهوش٬عاشقِ چشای تو

دیوونه و بی تابم٬ از لحنِ صدای تو

آخر چه کنم زیبا؟ ٬ گریه شده کارِ من

منزوی و خاموشم ٬ بَد نکن در حقِ من

آسمون و ماه امشب ٬ رنگ دیگری داره

خونه دلم امشب٬ بوی کهنگی می ده

زندگی چه شیرینه ٬ وقتی در کنارِ من

مینشینی و میگی ٬ هستی تا ابد با من

ای کاش که این رؤیا ٬ در حقیقت هم باشه

باشی تو برای من ٬ تا زندگی زیبا شه

تو مونس شب های ٬ دلتنگیِ من بودی

از توی چشای من ٬ فکرِ من و می خوندی

آهسته و پیوسته ٬ ما دور شدیم از هم

تا اینکه رسیدیم به ٬ شب های جدا از هم

آسمون و ماه امشب٬ رنگ دیگری داره

خونه دلم امشب ٬ بوی کهنگی می ده

زندگی چه شیرینه ٬ وقتی در کنارِ من

مینشینی و میگی ٬ هستی تا ابد با من

 

شاعر جوان _ V.A

ساعت ۱۱:۴۴ شب. ۱۸/۹/۱۳۸۶

 

 

 

غربت من و تو

غربتِ من با تنِ تو

غربتِ کویر و بارون

گوشه گوشه ی اتاقم

داره ار خونِ تنت٬جون

غربتِ دستِ تو و من

غربت خشکی و دریا

برای به تو رسیدن

ندارم از کسی پروا

من همیشه با تو بودم

از تو خوندم و سرودم

کوله بارِ غصه هات و

روی دوشم می کشوندم

دلِ من جدا از عشقش

گوشه ای غمگین و تنها

بی رمق تو خلوتِ خود

شده غرقِ خواب و رؤیا

آسمون ها زیرِ پامه

هر چی شوقه تو صدامه

وقتی تو کنارم هستی

نورِ عشق توی نگامه

من همیشه با تو خوندم

از تو خوندم و سرودم

کوله بارِ غصه هات و

روی دوشم می کشوندم

غربتِ دلِ من و تو

به بزرگیِ زمینه

غربتِ بودن و رفتن

بینِ ما فاصله اینه

زیرِ بارونِ نگاهت

خیس شدم اما نرفتم

واسه پیدا کردنِ تو

من کجاها که نگشتم؟!

من همیشه با تو بودم

از تو خوندم و سرودم

کوله بارِ غصه هات و

روی دوشم می کشوندم./.

 

ساعت ۴:۴۶ صبح جمعه ۹/۹/۱۳۸۶

ترانه ای زخم خورده.

گُل در بر و می در کف و معشوق به کام است

سلطانِ جهان هم به چنین روز غلام است(خیلی زیباست. )

شاعر جوان ـ V.A

وحید عابدین پور

 

خستگی

خسته ام از شب و روز * خسته ام از کینه توز

خسته ام از عشق و دل * خسته ام از دردِ دل

خسته از هر چه سراب * خسته و خانه خراب

خسته از هر نان و آب * خسته از این پیچ و تاب

خسته ام از هر نگاه * خسته ام از این سزا

خسته ام از تار و نِی * خسته ام ها ٬تا به کِی؟

خسته از وحشتِ شب * خسته از سوزشِ تب

 خسته از بزم و طرب * خسته از فهم و ادب

خسته ام از یارِ خود * خسته ام از کارِ خود

خسته ام از نارفیق * خسته ام از بانگ و جیغ

خسته از آتش و باد * خسته از هر چه وِداد

خسته از رویشِ گُل * خسته از ریزشِ پُل

خسته ام از ساغرم * خسته ام از یاورم

خسته ام از هر نیاز * خسته ام از سوز و ساز

خسته از دلواپسی * خسته از هر صحبتی

خسته از آه و دریغ * خسته از اشکِ رقیق

خسته ام از این قفس * خسته ام از هر هوس

خسته ام از شهرِ غم * خسته ام از بیش و کم

خسته از سکوتِ خاک * خسته از کثیف و پاک

خسته از بود و نبود * خسته از رشک و حسود.

 

ساعت ۷:۱۵ غروب چهارشنبه ۳۰/۸/۱۳۸۶

آخرین شب آبان. در اوج کلافگی خستگی. به امید حق.

شاعر جوان ـ V.A

وحید عابدین پور

شب آغاز سفر

لحظه های آخرِ بودنِ من * نفس های آخرِ موندنِ من

لحظه های آخرِ وداعِ من * گریه های آخرِ مادرِ من

شبِ آغازِ سفر ٬ رسیده است

لحظه وداعِ سُرخ ٬ رسیده است

لحظه کندن از این ٬ شهر و دیار

لحظه خداحافظی ٬ رسیده است

خاطرات ٬ یکی یکی در گذرند

کوچک و بزرگ٬ با هم برابرند

بوسه بر ٬ دستِ سپیدِ مادرم

لحظه غُربتِ تن ٬ رسیده است

لحظه نگاهِ من به آسمان

لحظه رفتنِ من رسیده است

لحظه های اول رفتنِ من * نفس های تازه و محکمِ من

لحظه های اول و درودِ من * لحظه تولدِ سرودِ من

شبِ اولِ سفر٬ ساکت و سرد

لحظه بارشِ خون از چشمِ مَرد

لحظه تولدِ یه شعرِ ناب

لحظه تبسمِ کودکی در٬ بسترِ خواب

لحظه آزادیِ روح از بدن

لحظه جداییِ این٬ تو و من

شبِ اولِ سفر٬ چه بی صداست

شبِ مرموزِ تمامِ آدماست

شبِ رفتن٬ شبِ مُردن٬ شبِ خواب

لحظه رهایی از هر تب و تاب

 

در این شب٬ همه کسانیکه با هم برابر بودند٬ تفاوت های زیادی پیدا می کنند.

همه در قضاوت با هم برابرند اما احکامِ صادره٬ چیزِ دیگریست.

در این شب٬ فیلمِ کردارمان٬ در برابرِ قاضی پخش می شود و آرزومندم که

آخرِ فیلم مان٬ ختمِ به خیر شود. گر چه ساختِ یک فیلمِ خوب٬ کارِ هر کس

نیست.

ساعت ۱۰:۱۸ شنبه شب ۱۹/۸/۱۳۸۶

شاعر جوان ـ V.A

وحید عابدین پور

 

زندانِ دل

زندونِ دل ٬ قاتل جان

قاتل رؤیا و روان

زندون دل ٬ سیاه و تار

حالِ اسیر ٬ خراب و زار

زندون دل ٬ عاشقیه

عاشقی از سادگیه

زندون دل ٬ قاتل قلب

می کنه آسایش و سلب

زندون دل ٬ سرای من

مُردن از عشق ٬ دوای من

زندون دل ٬ پُر از خزون

پُر از خزونِ بی دووم

زندون دل ٬ اوجِ جفا

تو چشمِ من ٬ موجِ وفا

زندون دل ٬ قاتل شوق

گرفته از من شور و ذوق

زندون دل ٬ زندون تن

زندون تو ٬ زندون من

زندون دل ٬ بی پنجره

صدا نداره حنجره

زندون دل ٬ نفرتِ محض

دلم اسیرِ عشقِ هرز

زندون دل ٬ مرگِ منه

مرگِ من از ٬ دستِ غمه

 

براستی که هیچ چیز٬ سخت تر از اسارت آدمی در دل خویشتن٬ نیست.

ساعت ۱۱:۴۴ سه شنبه شب ۲۲/۸/۱۳۸۶

شاعر جوان ـ V.A

وحید عابدین پور

 

 

کلید سرنوشت

مهگل من روی زمین ٬ قشنگتر از قشنگترین

نازگل من تو آسمون ٬ تا به ابد پیشم بمون

خوشگلکم تو قلبمی ٬ فراتر از عقل منی

مهرخ من طلوعمی ٬ تو بهترین سرودمی

{نرو نرو نرو پیشم بمون   ***   نرو نرو نشو نا مهربون}

{بیا بیا تو ٬دلم بمون      ***   شعر عاشقی واسم بخون}

سَرور من روی سرم ٬ تو آتیشت٬ خاکسترم

خورشیدکم کنارمی ٬ تو بهترین نگارمی

خوشدل من آفتابی شو ٬ از دل من جدا نشو

زلال من بهشتمی ٬ کلید سر نوشتمی

{نرو نرو نرو پیشم بمون   ***   نرو نرو نشو نا مهربون}

{بیا بیا تو ٬دلم بمون      ***   شعر عاشقی واسم بخون}

 

ساعت ۸:۴۲ یک شنبه شب ۲۰/۸/۱۳۸۶

مثل ماری که پوست می اندازد و از نو می شود.

(شعری برای ترانه )

شاعر جوان v.a

وحید عابدین پور

 

تبعید گاه

سکوت شب بر لب ٬ تمام تن در تب

وصیت یک مرگ ٬ نوشتن صد برگ

هراس دل کندن ٬ غمِ دل و خوردن

ستاره کم نور ٬ سفر به دورِ دور

اوج غرور مرد ٬ فدای عشق زرد

خواب ابد رفتن ٬ خدا خدا کردن

وقت خوش مُردن ٬ دل به خدا دادن

مُشتِ گره کرده ٬ زخمِ دلِ بَرده

فِتادن از دنیا ٬ سفر به عرش خدا

کندنِ دل از عشق ٬ کارِ به ظاهر زشت

دادنِ دل به خدا ٬ هجرت مرد به سما

مردِ بدونِ یار  ٬  اسیرِ بندِ دار

کنون رها از دار ٬ سوی آفریدگار

جنگلِ سرخ و زرد ٬ تبعیدگاهِ یه مَرد

 

ساعت ۱۲:۱۲ ظهر سه شنبه ۸/۸/۱۳۸۶

تبعیدگاه دیرینه و همیشگی. تقدیم به تمامی یاران وبلاگی من .

همه شما برای من عزیز و یار هستید. موفق باشید و سر بلند. آمین

شاعر جوان ـ V.A

وحید عابدین پور

 

عشق خاکستری

تو برفتی و نکردی باورم

تو برفتی و ازت بی خبرم

تو بگفتی که شب و روز منی

تو بگفتی همه امید منی

تو سفر کردی ز قلبم ٬سوی عیش

تو برفتی و نخوردی٬ مِیِ عشق

تو بگفتی که ز من خسته شدی

تو برفتی٬ چون که دل بسته شدی

تو برفتی و من عاشقتر شدم

از گذشته تا کنون بدتر شدم

تو کشیدی تیر عشق و بر دلم

تو دریدی پرده احساس من

تو بگفتی که خداوند با منه

من بگفتم که دلت اهریمنه

تو بکشتی قلبِ خونین جامه ام

تو برفتی از دلِ افسانه ام

تو سرآغاز یه عشق بی هدف

من چو مرواریدیم اندر صدف

تو برفتی و من عاشقتر شدم

از گذشته تا کنون بدتر شدم

تو بگفتی عشقمون چه رنگیه!

من بگفتم رنگ خاکستریه

تو بگفتی نافر از چه جنسیه!

من بگفتم جنسش از بی کسیه

تو سپردی هق هق شب و به من

بگرفتی خنده و شادی ز من

تو برفتی٬ زندگیم به گِل نشست

حتی رفتنِ تو هم به دل نشست

تو برفتی و من عاشقتر شدم

از گذشته تا کنون بدتر شدم

تو برفتی٬ ساده چون آبِ روان

همچو افتادن برگی در خزان

تو بگفتی خاطرت رفته ز یاد

من بگفتم تو شدی غرق فساد

تو ندیدی که به من چه سخت گذشت

تو برفتی٬ غصه بر دلم نشست

تو برفتی و تنم سردی گرفت

شعر من٬ حالت بیزاری گرفت

تو برفتی و من عاشقتر شدم

از گذشته تا کنون بدتر شدم

 

ساعت ۱۲:۳۲ شنبه شب(بامداد یکشنبه) ۱۳/۸/۱۳۸۶

شعری که از یک رجز خوانی ساده که به کینه تبدیل شد٬آغاز گردید. البته مخاطبِ

من(کلمه تو) ٬ عشق یا معشوقه نبود.

امیدوارم آخرین رجز خوانی من باشد٬چون کار زیبایی نیست.

شاعر جوان ـ V.A

وحید عابدین پور