یاد خاطرات عاشق شدنم افتادم
یاد روزهایی که با تو زیر بارون خوندم
آخرین نگاه تو نم ره هرگز یادم
ولی باور ندارم تو رو از دست دادم
تویی که سنگ صبور بودی برام
تویی که ستاره بودی تو شبام
لا لا لا لا دیگه بسه گل لاله بهار سرخ امسال مث هر ساله
هنوزم تیر و ترکش قلبو میشکافه هنوز شب زیر سرب و چکمه می ناله
نخواب آروم گل بی خار وبی کینه نمیبینی نشسته گلوله تو سینه؟!
آخه بارون که نیست رگبار باروته سزای عاشقای خوب ما اینه؟!
شعری از استاد شعر. شعری از عشق زمینی من. (شهیار قنبری).
بزرگواری که تمام لحظاتم را با اشعارش رنگ آمیزی کردم.
کسی که رقص واژه ها را بهتر از هر کسی به نمایش می گذارد.
دیگه دستت واسه من رو شده مهر بی فروغ
دیگه من کاری ندارم با تو استاد دروغ
آسمون زمین بیاد زمین بره به آسمون
دیگه عشق تموم شده است واسه هر دوتامون.
کیست که بتواند آتش برکف دست نهد
وبا یاد کوههای پر برف قفقاز خود را
سرگرم کند؟
یا تیغ تیز گرسنگی را با یاد
سفره های رنگارنگ تحمل کند؟
یا برهنه در برف دی ماه فرو غلطد و
به آفتاب تموز بیاندیشد؟
نه هیچ کس چنین خطری را با
چنان خاطره ای تاب نیاورد.
از آنکه خیال خوبی ها درمان بدیها نیست
بلکه صد چندان بر زشتی آن می افزاید .
زنده یاد: فرهاد مهراد
ای مرد من ای مشرقی ای کوه من سردار من
ای تا ابد ای در تنم پیچیده ای فریاد من
پندار نیک گفتار نیک کردار نیک
ای روح من والا مقام سرچشمه ی غرور من
ای آتشین ای زرد من ای سرخ من
مینویسم از تو ای فروغ بی پایان من
ای سرورم ای جان و ای رویای من
مینویسم از تو ای بخشنده ای پادشه تبار من
ای اهورا تو مبرا تو بدون اشتباهی
دستگیری کن مرا با آتش ای سالار من
سخته. خیلی سخته وقتی شیدای کسی باشی و او در آغوش دیگری. خیلی سخته وقتی بوی خوش عطر یار را دیگری حس کند. خیلی سخته که به یاد خنده های نگارت اشک بریزی و دل تنگی کنی اما او در مقابل دیدگانت دست در دست دیگری باشد و دوش به دوش هم فقط برایت خاطرات تلخ بسازند.
چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست
ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست
یا هو!!
سر نوشت ما چه تلخه زنده بودن مثل مرگه نه کسی به فکر دیگر نه کسی عاشق همسر
آدما همه دروغند رفقا رو می فروشند گوش هیچکی شنوا نیست کسی یار با وفا نیست
دل من خسته از عالم مثل برگی خشک و زردم کز درخت فرو فتادم پای عابر روی قلبم
کاشکی این دنیا خراب شه همه دریا ها سراب شه اما این آدمای بد نگیرن یک دم راحت
روزگار ما تباهه زندگی رنگ سیاهه آسمون نداره بارون خورشید هم نیست توی ایوون
نیست یه مردی که بجنگه هر کی مرد بود حالا مرده همه اهل دشمنی اند با شرارت هم نشینند
عمر ما چه ساده بگذشت پوچ و خالی به هدر رفت عاشقای اون زمان ها همه مردن توی غم ها
نه کسی به یاد همدم نه کسی جدا ز ماتم دلامون اسیر زندان دنیامون تو دست شیطان
هر چه خوبیست واسه رندان رای اعتماد به دزدان.
دیگه از دست خودم دست همه خسته شدم
دیگه بارون نمیاد کویر شدم تشنه شدم
مثل مرد بی نشون پوچ و افسرده شدم
بعد اون هجرت تلخ گنگ و سرخورده شدم
آخه باور ندارم پس این همه رفیق کجان؟
اونا که با من بودن حالا دیگه با کیان؟
دلم را با تمام خاطراتش دوست دارم
تو را من با تمام بی وفائی دوست دارم
لب گرم و چشای مشکیت را
برای با تو بودن دوست دارم
دلم عاشق و شیدایت شده است
دلم را زین سبب دوست دارم
یادش به خیر