رویای خاکستری

رویای خاکستری

عشق به نفرت
رویای خاکستری

رویای خاکستری

عشق به نفرت

یک قطره خاطره

توی تاریکی شب٬ باز به خودم فکر می کنم

توی ظلمت دلم٬ گذشته رو طی می کنم

بعضی ها بودن با من٬ بعضی هم خنجر و از پشت می زدن

بعضی ها کنار من ٬بعضی هم خون من و تشنه بودن

 

**چه روز های خوبی بود٬ روزهای کودکیمون**

**حیف که زود گذشت و رفت٬ روز های جوونیمون**

**دیگه دورم از تاقم٬ دیگه دورم از پناهم**

**دیگه نیست یاری که بوسه٬ بر روی لباش بکارم**

 

انزوا رفیق غصه هام شده٬ تاریکی مرهم گریه هام شده

کسی که بیش از همه میخواستمش٬اومده قاتل رؤیاهام شده

ای خدا بخت کسی که عشقمو ازم گرفت و تیره کن

ای خدا چشمای بی نور مرا به روی خود٬ تو خیره کن

 

یکی دیگر از غزلگریه های زمینی من که اوج احساس یک عاشق

 و اوج یک حسرت کهنه و تلخ را به تصویر می کشد.

ساعت ۱۱:۴۳ ظهر جمعه ۱۱/۸/۱۳۸۶

شاعر جوان ـV.A

 

 

به نام خداوند فضا دوستان

حال و روز ما چه تلخه

مثلِ افتادنِ برگه

رسیدیم سرِ دو راهی

زمینی؟ یا آسمونی؟

گرمِ گرم تو آسمون ها

دم به دم تا کهکشون ها

می کنیم طی الطریق ما

می بینیم با چشم دقیق ما

آدمایی که زمینند

چشم به راهِ ما می شینند

می شتابیم سوی عرفان

زیرِ بارانِ زمستان

در دلِ جنگلِ وحشی

در کمینِ صلح و آشتی

جسمِ ما روی زمینه

روحمون تو آسمونه

ما دو تا سیرِ صعودیم

توی چنگ یک سکوتیم

هر دومون بهشت و دیدیم

روی دوزخ خط کشیدیم

ما دو یارِ آتشینیم

چرا رو زمین بشینیم؟!

عشقمون ستاره بازی

کهکشونِ راهِ شیری

 

این شعر زندگینامه من است. شناسنامه من و دوستِ عزیزم سهیل .

ساعت ۱۲:۵۲ جمعه شب ۲۹/۷/۱۳۸۶

شاعر جوان _ V.A

وحید عابدین پور

به نام خداوند فضا دوستان

حال و روز ما چه تلخه

مثلِ افتادنِ برگه

رسیدیم سرِ دو راهی

زمینی؟ یا آسمونی؟

گرمِ گرم تو آسمون ها

دم به دم تا کهکشون ها

می کنیم طی الطریق ما

می بینیم با چشم دقیق ما

آدمایی که زمینند

چشم به راهِ ما می شینند

می شتابیم سوی عرفان

زیرِ بارانِ زمستان

در دلِ جنگلِ وحشی

در کمینِ صلح و آشتی

جسمِ ما روی زمینه

روحمون تو آسمونه

ما دو تا سیرِ صعودیم

توی چنگ یک سکوتیم

هر دومون بهشت و دیدیم

روی دوزخ خط کشیدیم

ما دو یارِ آتشینیم

چرا رو زمین بشینیم؟!

عشقمون ستاره بازی

کهکشونِ راهِ شیری

 

این شعر زندگینامه من است. شناسنامه من و دوستِ عزیزم سهیل .

ساعت ۱۲:۵۲ جمعه شب ۲۹/۷/۱۳۸۶

شاعر جوان _ V.A

وحید عابدین پور

 

وصالِ من و تو

چه قشنگه با تو بودن زیر بارون

چه قشنگه با تو خوندن توی ایوون

تارِ زلفت و به دنیا نمی دم

عشقِ پاکِت و به دریا نمی دم

چه قشنگه تو رو خواستن از خدا

چه قشنگه رخِ تو کنارِ ماه

رُخِ نازت واسه من یه نعمته

یه نگاهت واسه من غنیمته

چه قشنگه تا ابد٬در بَرِ هم

چه قشنگه سایه مون ٬بر سرِ هم

دلم و جز تو به هیچ کس نمی دم

دلت و من٬هرگز از دست نمی دم

چه قشنگه این وصالِ من و تو

چه قشنگه جون دادن برای تو

قدمِت توی دلم مبارکه

عشقمون خالی زِ  هر خیانته

 

 

ساعت ۶:۳۰ غروب یک شنبه ۱۵/۷/۱۳۸۶

((( با سلام خدمتِ تمامیِ دوستانِ گرامی و ارجمند.

لازم به ذکر است که توضیحِ کوچکی راجع به نوشته قبلی خودم٬ بدهم.

تقدیم به کسانی که خداوند را فقط در نماز و قرآن می بینند.

منظورِ بنده از این جمله را خیلی ها ٬متوجه نشدند. این جمله من حالت طعنه دارد.

منظورِ من این است که عبادتی که از ته دل باشدو خودِ انسان بداند که چه می گوید

 و می اندیشد٬ فراتر از خواندن نماز و قرآن است.))) 

متشکر و ممنونم از شما.

شاعر جوان ـV.A

وحید عابدین پور

 

ضیافت ایزد یکتا

دیریست که در محفلِ ما٬ بزمِ شرابی بر پاست

دیریست که در مجلسِ ما٬ خدا خدایی بر پاست

در محفلِ جانانه ما٬ باده و یار و یکتاست

در مجلسِ مستانه ما٬ خدا٬ فقط بی همتاست

در مائده‌ ی رنگینِ ما٬ صلح و صفا و ایفاست

در خوانِ خداوندیِ ما٬ نورِ خدا در دل هاست

در کلبه مِی آلودِ ما٬ شرابِ ناب و تقواست

در برابرِ چینودِ عشق٬ موّفقیّت از ماست

آری که خدا برای ما٬ فراتر از نامِ خداست

گویی که خدا در تنِ ما٬ کنارِ ما همچو صداست

در ساغر و پیمانه ما٬ طراوت و شور و حیاست

این طراوت ِ محفلِ ما٬ معنیِ بودنِ خداست

 

و این بزمِ هر شبِ ما٬ در ضیافتِ خداوند. پروردگارا! تو صمیمی ترین٬ یار و دوستِ من

هستی. خداوندا! من عاشقِ توام. پس دوستِ من ٬ به امیدِ دیدار.

تقدیم به کسانی که خداوند را فقط در نماز و قرآن می بینند.

(آغازِ شعر برای هفته پیشین بود و بالاخره به اتمام رسید.)

ساعت ۱۱:۱۱ ظهرِ شنبه۵/۸/۱۳۸۶

شاعر جوان V.A

وحید عابدین پور

در این روز (۶ آبان) دیده به دنیا گشودم. مادرم دوستت دارم.

 

عشق اول و آخرم خداست

از دلم پر زدی٬ رفتی نازنین

تویی که برام بودی٬ مثل نگین

بارون چشام هنوز٬ کم نشده

می دونم دلت برام٬ تنگ نشده

نمی گم تویی٬ تو تنها عشق من

برو تو٬ نیستی دیگه فرشته ام

بخدا عشقِ نخستِ من٬ خداست

بخدا عشقِ نهایتم ٬ خداست

تو واسم عزیز بودی٬ نموندی حیف

آخرِ قصه مو خوب٬ نخوندی حیف

بی بهونه مالک دلم شدی

هوسانه قاتل جونم شدی

تو شدی رسوا و من هم تنها

منم و یه کوله بار از غم ها

 

نقطه اول خداست و نقطه آخر خداست. پس از اول تا آخر٬با یادِ خدا٬رفتار کن.

ساعت ۵:۲۴ صبح شنبه

شاعر جوان ـ وحید عابدین پور

به کجا می نگری؟

در برم نشسته ای و با دلم غریبه ای

گریه های هر شبم را بهرِ خود ندیده ای

تو کجا می نگری و من کجا می نگرم؟

به تو دل دادم من٬پس چرا دلتنگم؟

تو کجا می روی و من به کجا خواهم رفت؟

واسه تو جوونیم و ٬دیگه دادم از کف

عشق و تایید کردم ولی تکذیب کردی

ذره ذره به تنم نفرت و تزریق کردی

می گذارم بوسه بر لبان و بر گونه تو

می سرایم غزلی بهرِ دل مجنونِ تو

تو کجا می نگری و من کجا می نگرم؟

تو زمین ماندی و من سوی خدا در سفرم

تو چه می اندیشی من چه می اندیشم؟

با همه هستی تو٬ من ولی با خویشم

عشق و تایید کردم٬ولی تکذیب کردی

ذره ذره به تنم نفرت و تزریق کردی

 

ساعت ۱:۱۵ صبح جمعه ۲۷/۷/۱۳۸۶

شاعر جوان  v.a

وحید عابدین پور

 

آخرین مشقِ من و تو

روزگار و سرنوشت٬ رسم جدایی رو نوشت

نفرتم علاوه شد٬ از بد دلانِ بد سرشت

دنیا با آدمکاش٬برای من رنگ غمه

با یادِ تو٬تموم شدن٬ این آخرین کار منه

آخرین مشق حیاتم٬برای تو مُردنه

آخرین مشقِ تو٬ من رو از دلت پروندنه

روزگار نا حساب٬ریشه مو٬ با تیشه زد

من و با طنابِ عشق٬ نافرانه٬ دار زد

دنیا! از پنجه تو٬ می چکه خونِ سرخِ من

دیگه از من چی می خوای؟ کُشتی تو تارخ من

زندگی! می شونمت٬ من ٬ تورو به خاک سیاه

دنیا! می کشم تو رو ٬ من با تموم آدمات

 

هیچ چیز به ذهن کوچکم نمی رسه٬جز اینکه {تا سر دارم ٬سر می شکونم}

و می خوام نشان بدم که یک دست هم صدا داره.

شاعر جوان v.a

۱۳۸۶/۷/۲۵

 

حکایتِ دنیا

جنون بی پروا٬ حقارت فردا

حقیقت رؤیا ٬حکایت دنیا

سکوت یک تنها٬ فراتر از شب ها

ضمیر خود آگاه ٬نهاده شد در ما

برای من هستی٬ فراتر از همسر  *   کنار من امشب٬ بیا تو در بستر

ضیافت شیطان٬ تجارت انسان

غرور بی فرجام ٬شده بلای جان

عذاب جاویدان٬ می بارد چون باران

شروع بی پایان٬ خلافت رندان

در عالم هستی٬ تو جنگل وحشی  *   نشسته ام آرام٬ در حالت مستی

 

ساعت 7:42 غروب جمعه.

همیشه٬ همه چیز اونی نیست که تو٬ فکرشو می کنی.

عید فطر بر همگان مبارک.

شاعر جوان V.A

اوج رؤیا

از شراب عشقِ تو٬ میگون شدم

از دل تاریک شب ٬ بیرون شدم

لحظه ای بر چشم تو ٬خیره شدم

خالی از هر ٬کینه و حیله شدم

ما دو تا٬کنار هم٬دست به دست

بوسه ام بر لب سرخِ تو٬نشست

شونه گرم تو ٬ مرهم منه

خونِ تو ٬ انگاری تو٬ رگِ منه

{من به تو می بالم *واسه دوستی مث تو  *من به خود می بالم}

دلِ تو ٬ اندازه دریاست٬ واسه من

با تو بودن٬ اوج رؤیاست٬ گل من

ارمغانِ٬  تو برام ٬ سعادته

این یه رؤیا نیست ٬ خودِ حقیقته

انگاری خودِ خدا٬ دوست نداره

قاصدک٬ جدایی رو ٬ خبر بده

انگاری خدا می خواد به ما بگه

تا ابد٬ باشیم برای همدیگه

{من به تو دل دادم  * تو به من دل بستی  * من و تو ٬ ما هستیم}

 

چه رؤیای زیبایی! عاشق می میرد٬معشوق می میرد٬ عشق٬

مدت هاست که مُرده است. اما نه٬ عشق نمی میرد. کاش

حقیقت و رؤیا٬ یکی بودند٬ بدونِ هیچ تضادی.

ساعت : ۷:۵۰ غروب سه شنبه ۱۷/۷/۱۳۸۶

شاعر جوان V.A