رویای خاکستری

رویای خاکستری

عشق به نفرت
رویای خاکستری

رویای خاکستری

عشق به نفرت

عطر جاودانگی

بوی عطر تو هنوز ، در اتاقم زنده ست
همه دم ، نشعه ی این عطر پر از خاطره ام

عطر تو ، لمس بهشت
حس جاودانگی
لمس روزای قشنگ
حس خوب زندگی

حس خوبی دارم ... وقتی در اتاق پر خاطره ام ... جایی که پر از نفس های تو هست...
نفسی می گیرم...!

نفسی می گیرم و تو را می بینم  ... که شبی را با هم ، تا سحر خوش بودیم...
چه شب خوبی بود...

نازنین!
یادت هست !؟ 
من که یادم مانده ست
تا که عطرت اینجاست
نفس هم در من هست

بیست ساعت راه است بین با هم بودن...

بیست ساعت آه است تا تو را بوسیدن...


2:30 دقیقه بامداد جمعه 1390/08/06  ( روز میلاد من )

ای کاش این دلنامه ، بدستت برسد و بدانی که همین روزها از دوری ات ، با عقلم
وداع خواهم کرد. فردا تولدم را جشن می گیرند ، غافل از اینکه من ، تو را
خالصانه می گریم و تو نیستی و نمی دانی.
آنها نمی دانند ، تو نمی دانی ، خدا که می داند.

یا حق