رویای خاکستری

رویای خاکستری

عشق به نفرت
رویای خاکستری

رویای خاکستری

عشق به نفرت

آتشی روشن کن

آتشی روشن کن ... تا که دامان مرا برگیرد

آتشی روشن کن ... کورسوی فانوس ، به سرازیری خاموشی شب ، ره دارد

دلم اینک تنگ است

غزلم بی رنگ است

آتشی روشن کن ... در دل رنجورم ، که ز هجران تو ، هیزم دان است

آتشی روشن کن ... قد رعنای خودت ، تا شوم خاکستر

آتشی روشن کن ... از من و خاطره ام ... تا نماند اثری ، از من و سابقه ام

تا نباشد قبری ، از دلِ سوخته ام ...

"یار رعنای من ! آتشی روشن کن...! "


تقدیم به تنها کسی که نمیدانم مرا یار مانده است یا نه؟!

ساعت 1:51 بامداد دوشنبه 90/08/30

گرگان... وحید عابدین پور...شاعر جوان


نظرات 2 + ارسال نظر
الهام پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:52 ق.ظ http://elham7709.blogsky.com/

آتش آن لحظه است که نگاهت به تلاقی تکرار رسید
و من مدام تکرار کردم چشمهایش!!
دریغ که ای روزها کارم شده دنبال کردن رد چشمهایت...

فاطمه شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:21 ب.ظ http://www.ashegam-man.blogsky.com

سلام زودی بیا اپم میخوام نظرتو بدونم.منتظرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد