رویای خاکستری

رویای خاکستری

عشق به نفرت
رویای خاکستری

رویای خاکستری

عشق به نفرت

شب آغاز سفر

لحظه های آخرِ بودنِ من * نفس های آخرِ موندنِ من

لحظه های آخرِ وداعِ من * گریه های آخرِ مادرِ من

شبِ آغازِ سفر ٬ رسیده است

لحظه وداعِ سُرخ ٬ رسیده است

لحظه کندن از این ٬ شهر و دیار

لحظه خداحافظی ٬ رسیده است

خاطرات ٬ یکی یکی در گذرند

کوچک و بزرگ٬ با هم برابرند

بوسه بر ٬ دستِ سپیدِ مادرم

لحظه غُربتِ تن ٬ رسیده است

لحظه نگاهِ من به آسمان

لحظه رفتنِ من رسیده است

لحظه های اول رفتنِ من * نفس های تازه و محکمِ من

لحظه های اول و درودِ من * لحظه تولدِ سرودِ من

شبِ اولِ سفر٬ ساکت و سرد

لحظه بارشِ خون از چشمِ مَرد

لحظه تولدِ یه شعرِ ناب

لحظه تبسمِ کودکی در٬ بسترِ خواب

لحظه آزادیِ روح از بدن

لحظه جداییِ این٬ تو و من

شبِ اولِ سفر٬ چه بی صداست

شبِ مرموزِ تمامِ آدماست

شبِ رفتن٬ شبِ مُردن٬ شبِ خواب

لحظه رهایی از هر تب و تاب

 

در این شب٬ همه کسانیکه با هم برابر بودند٬ تفاوت های زیادی پیدا می کنند.

همه در قضاوت با هم برابرند اما احکامِ صادره٬ چیزِ دیگریست.

در این شب٬ فیلمِ کردارمان٬ در برابرِ قاضی پخش می شود و آرزومندم که

آخرِ فیلم مان٬ ختمِ به خیر شود. گر چه ساختِ یک فیلمِ خوب٬ کارِ هر کس

نیست.

ساعت ۱۰:۱۸ شنبه شب ۱۹/۸/۱۳۸۶

شاعر جوان ـ V.A

وحید عابدین پور

 

زندانِ دل

زندونِ دل ٬ قاتل جان

قاتل رؤیا و روان

زندون دل ٬ سیاه و تار

حالِ اسیر ٬ خراب و زار

زندون دل ٬ عاشقیه

عاشقی از سادگیه

زندون دل ٬ قاتل قلب

می کنه آسایش و سلب

زندون دل ٬ سرای من

مُردن از عشق ٬ دوای من

زندون دل ٬ پُر از خزون

پُر از خزونِ بی دووم

زندون دل ٬ اوجِ جفا

تو چشمِ من ٬ موجِ وفا

زندون دل ٬ قاتل شوق

گرفته از من شور و ذوق

زندون دل ٬ زندون تن

زندون تو ٬ زندون من

زندون دل ٬ بی پنجره

صدا نداره حنجره

زندون دل ٬ نفرتِ محض

دلم اسیرِ عشقِ هرز

زندون دل ٬ مرگِ منه

مرگِ من از ٬ دستِ غمه

 

براستی که هیچ چیز٬ سخت تر از اسارت آدمی در دل خویشتن٬ نیست.

ساعت ۱۱:۴۴ سه شنبه شب ۲۲/۸/۱۳۸۶

شاعر جوان ـ V.A

وحید عابدین پور

 

 

کلید سرنوشت

مهگل من روی زمین ٬ قشنگتر از قشنگترین

نازگل من تو آسمون ٬ تا به ابد پیشم بمون

خوشگلکم تو قلبمی ٬ فراتر از عقل منی

مهرخ من طلوعمی ٬ تو بهترین سرودمی

{نرو نرو نرو پیشم بمون   ***   نرو نرو نشو نا مهربون}

{بیا بیا تو ٬دلم بمون      ***   شعر عاشقی واسم بخون}

سَرور من روی سرم ٬ تو آتیشت٬ خاکسترم

خورشیدکم کنارمی ٬ تو بهترین نگارمی

خوشدل من آفتابی شو ٬ از دل من جدا نشو

زلال من بهشتمی ٬ کلید سر نوشتمی

{نرو نرو نرو پیشم بمون   ***   نرو نرو نشو نا مهربون}

{بیا بیا تو ٬دلم بمون      ***   شعر عاشقی واسم بخون}

 

ساعت ۸:۴۲ یک شنبه شب ۲۰/۸/۱۳۸۶

مثل ماری که پوست می اندازد و از نو می شود.

(شعری برای ترانه )

شاعر جوان v.a

وحید عابدین پور

 

تبعید گاه

سکوت شب بر لب ٬ تمام تن در تب

وصیت یک مرگ ٬ نوشتن صد برگ

هراس دل کندن ٬ غمِ دل و خوردن

ستاره کم نور ٬ سفر به دورِ دور

اوج غرور مرد ٬ فدای عشق زرد

خواب ابد رفتن ٬ خدا خدا کردن

وقت خوش مُردن ٬ دل به خدا دادن

مُشتِ گره کرده ٬ زخمِ دلِ بَرده

فِتادن از دنیا ٬ سفر به عرش خدا

کندنِ دل از عشق ٬ کارِ به ظاهر زشت

دادنِ دل به خدا ٬ هجرت مرد به سما

مردِ بدونِ یار  ٬  اسیرِ بندِ دار

کنون رها از دار ٬ سوی آفریدگار

جنگلِ سرخ و زرد ٬ تبعیدگاهِ یه مَرد

 

ساعت ۱۲:۱۲ ظهر سه شنبه ۸/۸/۱۳۸۶

تبعیدگاه دیرینه و همیشگی. تقدیم به تمامی یاران وبلاگی من .

همه شما برای من عزیز و یار هستید. موفق باشید و سر بلند. آمین

شاعر جوان ـ V.A

وحید عابدین پور

 

عشق خاکستری

تو برفتی و نکردی باورم

تو برفتی و ازت بی خبرم

تو بگفتی که شب و روز منی

تو بگفتی همه امید منی

تو سفر کردی ز قلبم ٬سوی عیش

تو برفتی و نخوردی٬ مِیِ عشق

تو بگفتی که ز من خسته شدی

تو برفتی٬ چون که دل بسته شدی

تو برفتی و من عاشقتر شدم

از گذشته تا کنون بدتر شدم

تو کشیدی تیر عشق و بر دلم

تو دریدی پرده احساس من

تو بگفتی که خداوند با منه

من بگفتم که دلت اهریمنه

تو بکشتی قلبِ خونین جامه ام

تو برفتی از دلِ افسانه ام

تو سرآغاز یه عشق بی هدف

من چو مرواریدیم اندر صدف

تو برفتی و من عاشقتر شدم

از گذشته تا کنون بدتر شدم

تو بگفتی عشقمون چه رنگیه!

من بگفتم رنگ خاکستریه

تو بگفتی نافر از چه جنسیه!

من بگفتم جنسش از بی کسیه

تو سپردی هق هق شب و به من

بگرفتی خنده و شادی ز من

تو برفتی٬ زندگیم به گِل نشست

حتی رفتنِ تو هم به دل نشست

تو برفتی و من عاشقتر شدم

از گذشته تا کنون بدتر شدم

تو برفتی٬ ساده چون آبِ روان

همچو افتادن برگی در خزان

تو بگفتی خاطرت رفته ز یاد

من بگفتم تو شدی غرق فساد

تو ندیدی که به من چه سخت گذشت

تو برفتی٬ غصه بر دلم نشست

تو برفتی و تنم سردی گرفت

شعر من٬ حالت بیزاری گرفت

تو برفتی و من عاشقتر شدم

از گذشته تا کنون بدتر شدم

 

ساعت ۱۲:۳۲ شنبه شب(بامداد یکشنبه) ۱۳/۸/۱۳۸۶

شعری که از یک رجز خوانی ساده که به کینه تبدیل شد٬آغاز گردید. البته مخاطبِ

من(کلمه تو) ٬ عشق یا معشوقه نبود.

امیدوارم آخرین رجز خوانی من باشد٬چون کار زیبایی نیست.

شاعر جوان ـ V.A

وحید عابدین پور

 

 

 

یک قطره خاطره

توی تاریکی شب٬ باز به خودم فکر می کنم

توی ظلمت دلم٬ گذشته رو طی می کنم

بعضی ها بودن با من٬ بعضی هم خنجر و از پشت می زدن

بعضی ها کنار من ٬بعضی هم خون من و تشنه بودن

 

**چه روز های خوبی بود٬ روزهای کودکیمون**

**حیف که زود گذشت و رفت٬ روز های جوونیمون**

**دیگه دورم از تاقم٬ دیگه دورم از پناهم**

**دیگه نیست یاری که بوسه٬ بر روی لباش بکارم**

 

انزوا رفیق غصه هام شده٬ تاریکی مرهم گریه هام شده

کسی که بیش از همه میخواستمش٬اومده قاتل رؤیاهام شده

ای خدا بخت کسی که عشقمو ازم گرفت و تیره کن

ای خدا چشمای بی نور مرا به روی خود٬ تو خیره کن

 

یکی دیگر از غزلگریه های زمینی من که اوج احساس یک عاشق

 و اوج یک حسرت کهنه و تلخ را به تصویر می کشد.

ساعت ۱۱:۴۳ ظهر جمعه ۱۱/۸/۱۳۸۶

شاعر جوان ـV.A

 

 

به نام خداوند فضا دوستان

حال و روز ما چه تلخه

مثلِ افتادنِ برگه

رسیدیم سرِ دو راهی

زمینی؟ یا آسمونی؟

گرمِ گرم تو آسمون ها

دم به دم تا کهکشون ها

می کنیم طی الطریق ما

می بینیم با چشم دقیق ما

آدمایی که زمینند

چشم به راهِ ما می شینند

می شتابیم سوی عرفان

زیرِ بارانِ زمستان

در دلِ جنگلِ وحشی

در کمینِ صلح و آشتی

جسمِ ما روی زمینه

روحمون تو آسمونه

ما دو تا سیرِ صعودیم

توی چنگ یک سکوتیم

هر دومون بهشت و دیدیم

روی دوزخ خط کشیدیم

ما دو یارِ آتشینیم

چرا رو زمین بشینیم؟!

عشقمون ستاره بازی

کهکشونِ راهِ شیری

 

این شعر زندگینامه من است. شناسنامه من و دوستِ عزیزم سهیل .

ساعت ۱۲:۵۲ جمعه شب ۲۹/۷/۱۳۸۶

شاعر جوان _ V.A

وحید عابدین پور

به نام خداوند فضا دوستان

حال و روز ما چه تلخه

مثلِ افتادنِ برگه

رسیدیم سرِ دو راهی

زمینی؟ یا آسمونی؟

گرمِ گرم تو آسمون ها

دم به دم تا کهکشون ها

می کنیم طی الطریق ما

می بینیم با چشم دقیق ما

آدمایی که زمینند

چشم به راهِ ما می شینند

می شتابیم سوی عرفان

زیرِ بارانِ زمستان

در دلِ جنگلِ وحشی

در کمینِ صلح و آشتی

جسمِ ما روی زمینه

روحمون تو آسمونه

ما دو تا سیرِ صعودیم

توی چنگ یک سکوتیم

هر دومون بهشت و دیدیم

روی دوزخ خط کشیدیم

ما دو یارِ آتشینیم

چرا رو زمین بشینیم؟!

عشقمون ستاره بازی

کهکشونِ راهِ شیری

 

این شعر زندگینامه من است. شناسنامه من و دوستِ عزیزم سهیل .

ساعت ۱۲:۵۲ جمعه شب ۲۹/۷/۱۳۸۶

شاعر جوان _ V.A

وحید عابدین پور

 

وصالِ من و تو

چه قشنگه با تو بودن زیر بارون

چه قشنگه با تو خوندن توی ایوون

تارِ زلفت و به دنیا نمی دم

عشقِ پاکِت و به دریا نمی دم

چه قشنگه تو رو خواستن از خدا

چه قشنگه رخِ تو کنارِ ماه

رُخِ نازت واسه من یه نعمته

یه نگاهت واسه من غنیمته

چه قشنگه تا ابد٬در بَرِ هم

چه قشنگه سایه مون ٬بر سرِ هم

دلم و جز تو به هیچ کس نمی دم

دلت و من٬هرگز از دست نمی دم

چه قشنگه این وصالِ من و تو

چه قشنگه جون دادن برای تو

قدمِت توی دلم مبارکه

عشقمون خالی زِ  هر خیانته

 

 

ساعت ۶:۳۰ غروب یک شنبه ۱۵/۷/۱۳۸۶

((( با سلام خدمتِ تمامیِ دوستانِ گرامی و ارجمند.

لازم به ذکر است که توضیحِ کوچکی راجع به نوشته قبلی خودم٬ بدهم.

تقدیم به کسانی که خداوند را فقط در نماز و قرآن می بینند.

منظورِ بنده از این جمله را خیلی ها ٬متوجه نشدند. این جمله من حالت طعنه دارد.

منظورِ من این است که عبادتی که از ته دل باشدو خودِ انسان بداند که چه می گوید

 و می اندیشد٬ فراتر از خواندن نماز و قرآن است.))) 

متشکر و ممنونم از شما.

شاعر جوان ـV.A

وحید عابدین پور

 

ضیافت ایزد یکتا

دیریست که در محفلِ ما٬ بزمِ شرابی بر پاست

دیریست که در مجلسِ ما٬ خدا خدایی بر پاست

در محفلِ جانانه ما٬ باده و یار و یکتاست

در مجلسِ مستانه ما٬ خدا٬ فقط بی همتاست

در مائده‌ ی رنگینِ ما٬ صلح و صفا و ایفاست

در خوانِ خداوندیِ ما٬ نورِ خدا در دل هاست

در کلبه مِی آلودِ ما٬ شرابِ ناب و تقواست

در برابرِ چینودِ عشق٬ موّفقیّت از ماست

آری که خدا برای ما٬ فراتر از نامِ خداست

گویی که خدا در تنِ ما٬ کنارِ ما همچو صداست

در ساغر و پیمانه ما٬ طراوت و شور و حیاست

این طراوت ِ محفلِ ما٬ معنیِ بودنِ خداست

 

و این بزمِ هر شبِ ما٬ در ضیافتِ خداوند. پروردگارا! تو صمیمی ترین٬ یار و دوستِ من

هستی. خداوندا! من عاشقِ توام. پس دوستِ من ٬ به امیدِ دیدار.

تقدیم به کسانی که خداوند را فقط در نماز و قرآن می بینند.

(آغازِ شعر برای هفته پیشین بود و بالاخره به اتمام رسید.)

ساعت ۱۱:۱۱ ظهرِ شنبه۵/۸/۱۳۸۶

شاعر جوان V.A

وحید عابدین پور

در این روز (۶ آبان) دیده به دنیا گشودم. مادرم دوستت دارم.