-
نامه ای آب شده
یکشنبه 11 شهریورماه سال 1386 23:13
گاهی اوقات آدم آنقدر خسته و بی رمق میشه که حتی نمی تونه تصمیم بگیره. تلافی خیانت یا ساکت نشستن و زخم زبون خوردن. این دو راهی منو ماه هاست کلافه و اسیر خود کرده. منو پیر و بی شور کرده. دردی که از درد استخوان هم بدتره. اکنون روز هایی رو می گذرونم که هر لحظه اش برایم تلخ تر از جام شوکران است. حتی دیگر نای نوشتن هم ندارم....
-
خرد و عاطفه
یکشنبه 11 شهریورماه سال 1386 13:27
بگذار لب فرو بندیم و به خواب رویم بگذار باران بر شیشه پنجره ببارد اکنون بیزارم تا مغز استخوان بیزار از سفر و از پیمودن جاده های بی پایان که ما را امشب به اینجا کشانیده در این تعطیلات آخر هفته و اندک اقبالی برای تفاهم. چرا که نمی توانیم با هم به سر بریم و قادر به جدایی هم نیستیم تناقض دیرینی است بین خرد و عاطفه. اکنون...
-
هر دانه باران
یکشنبه 11 شهریورماه سال 1386 13:09
می گویند امشب باران خواهد بارید مشکلی نیست در خانه خواهیم ماند این نخستین باری است که چنین خشنود شده ام عشق مرا دریافته است و حال شب عنان از کف می دهد و او همچون کودکی به خواب رفته است و گر چه می دانم که شاید رویایی بیش نباشد در بستر به این سو و آن سو می غلتم و فکر می کنم آری حیرانم که چگونه آغاز شد انگار در بزرگراهها...
-
دستان مهربان
یکشنبه 11 شهریورماه سال 1386 12:36
آه! بدان گونه در پایان سفر در گرمای شب دراز می کشم با دلی دردمند می اندیشم که یاری می خواهم . یاری که کنارم بیارامد کسی که منظورم را بفهمد دستان مهربانی می خواهم تا مرا در بر گیرند امشب به دستان مهربان نیاز دارم آنها را بر شانه هایم می گذاری؟ آنها را بر چشمهایم می کشی؟ دستان مهربانی می خواهم تا مرا به بهشت برسانند آن...
-
آیینه شکسته
یکشنبه 11 شهریورماه سال 1386 11:07
دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم در آینه بر صورت خود خیره شدم باز بند از سر گیسویم آهسته گشودم عطر آوردم بر سر و سینه فشاندم چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم افشان کردم زلفم را بر سر شانه در کنج لبم خالی آهسته نشاندم یادگاری از فروغ فرخزاد
-
چیز هایی امشب یادم می آید
یکشنبه 11 شهریورماه سال 1386 01:33
نازنینم! اگر دیدی کنار ماه می خندم میان باد می گریم اگر زیر بارانی ام یک چمدان و چتر کهنه دیدی حرفی نزن و به جایی چیزی نگو. بگذار مردمان این سوی باد و آن سوی آفتاب در خانه هایی که چراغ هایشان پر از پروانه مُردست در خواب نزدیک سحر نام مرا هجی کنند. عزیزم! بخدا چیزهایی امشب به یادم می آید: از حالا اگر دیدی چتر و چمدانی...
-
خلاصه ای از شهیار
یکشنبه 11 شهریورماه سال 1386 01:09
با این ترانه برگردیم به هفده سالگی من. به خنده های بی وقفه . به بغض خانگی من. به امتحان شهریور به وحشت شب آخر به لحظه های تقلب خط خطی گوشه دفتر. آن گلابدان قدیمی در کدامین صخره افتاد؟! شاپرک بانوی آواز در کجای شعله جان داد؟ سفری بی آغاز سفری بی پایان سفری بی مبدا سفری بی مقصد سفری بی برگشت سفری بی رویا سفری تا بودا...
-
تقدیم به کسی که نیمی از تقدیر مرا ساخت
یکشنبه 11 شهریورماه سال 1386 00:44
چرا گذشتی رفتی از من و من؟ مگه من نبودم یکی از آدم؟ تو رفتی و دل منو سوزوندی نگفتی با خودت می میرم از غم چه آسون می شکنی دل های ما رو مایی که هستیم عاشقای عالم خیال کردم که تو ......... شاعر جوان V.A
-
آن روز ها
جمعه 9 شهریورماه سال 1386 23:31
سلام، سلام به همه عاشقان پاک و نافران عزیز. سلامی به گرمی یک بوسه آتشین، سلامی به شیرینی لبخند، سلامی به طراوت بهار سلامی به رنگ خاطره. به گذشته بر می گردم. به گذشته پاک و کودکانه مثل آب. گذشته ای مملو از شور و شادی. آن روز ها خنده های مردم زیبا تر بود، آن وقت ها دید مردم عمیق تر بود، آن روز ها ، من و تو ،ما می شدیم و...
-
نقاب
جمعه 9 شهریورماه سال 1386 00:01
با سلام. به دشوارترین مراحل زندگیم رسیده ام.گنگ وسرخورده وسردرگمم.مدت ها به فکر فرو می روم بی آنکه لحظه ای فکر کنم.آنقدر در رویاها و تخیلات فرو رفته ام که گویی درون دنیایی مجازی بدنیا آمده ام وبا حقیقت بیگانه ام. انگار این درختان و طبیعت مال من نیست.انگار همه را و همه چیز را می بینم و می بویم ولی کسی نه مرا می بیند و...
-
سنگ صبور
پنجشنبه 8 شهریورماه سال 1386 23:20
یاد خاطرات عاشق شدنم افتادم یاد روزهایی که با تو زیر بارون خوندم آخرین نگاه تو نم ره هرگز یادم ولی باور ندارم تو رو از دست دادم تویی که سنگ صبور بودی برام تویی که ستاره بودی تو شبام
-
گل لاله
پنجشنبه 8 شهریورماه سال 1386 19:37
لا لا لا لا دیگه بسه گل لاله بهار سرخ امسال مث هر ساله هنوزم تیر و ترکش قلبو میشکافه هنوز شب زیر سرب و چکمه می ناله نخواب آروم گل بی خار وبی کینه نمیبینی نشسته گلوله تو سینه؟! آخه بارون که نیست رگبار باروته سزای عاشقای خوب ما اینه؟! شعری از استاد شعر. شعری از عشق زمینی من. (شهیار قنبری). بزرگواری که تمام لحظاتم را با...
-
ابلیس
پنجشنبه 8 شهریورماه سال 1386 18:03
ابلیس پیروز مست سور عزا را بر سفره های ما نشسته است خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد آنکه بر در می کوبد شبا هنگام به کشتن چراغ آمده است نور را در پستوی خانه نهان باید کرد و عشق را کنار دیرک راهبند تازیانه می زنند عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
-
حیف عشق پاکم
پنجشنبه 8 شهریورماه سال 1386 14:22
دیگه دستت واسه من رو شده مهر بی فروغ دیگه من کاری ندارم با تو استاد دروغ آسمون زمین بیاد زمین بره به آسمون دیگه عشق تموم شده است واسه هر دوتامون.
-
یاد
پنجشنبه 8 شهریورماه سال 1386 11:19
کیست که بتواند آتش برکف دست نهد وبا یاد کوههای پر برف قفقاز خود را سرگرم کند؟ یا تیغ تیز گرسنگی را با یاد سفره های رنگارنگ تحمل کند؟ یا برهنه در برف دی ماه فرو غلطد و به آفتاب تموز بیاندیشد؟ نه هیچ کس چنین خطری را با چنان خاطره ای تاب نیاورد. از آنکه خیال خوبی ها درمان بدیها نیست بلکه صد چندان بر زشتی آن می افزاید ....
-
زرتشت (نامه ای از جنس اصالت)
پنجشنبه 8 شهریورماه سال 1386 10:46
ای مرد من ای مشرقی ای کوه من سردار من ای تا ابد ای در تنم پیچیده ای فریاد من پندار نیک گفتار نیک کردار نیک ای روح من والا مقام سرچشمه ی غرور من ای آتشین ای زرد من ای سرخ من مینویسم از تو ای فروغ بی پایان من ای سرورم ای جان و ای رویای من مینویسم از تو ای بخشنده ای پادشه تبار من ای اهورا تو مبرا تو بدون اشتباهی دستگیری...
-
عشق خاکستری(مرگ تدریجی)
پنجشنبه 8 شهریورماه سال 1386 01:51
سخته. خیلی سخته وقتی شیدای کسی باشی و او در آغوش دیگری. خیلی سخته وقتی بوی خوش عطر یار را دیگری حس کند. خیلی سخته که به یاد خنده های نگارت اشک بریزی و دل تنگی کنی اما او در مقابل دیدگانت دست در دست دیگری باشد و دوش به دوش هم فقط برایت خاطرات تلخ بسازند. چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست ببین مرگ مرا در خویش که...
-
سرنوشت تلخ
پنجشنبه 8 شهریورماه سال 1386 01:33
سر نوشت ما چه تلخه زنده بودن مثل مرگه نه کسی به فکر دیگر نه کسی عاشق همسر آدما همه دروغند رفقا رو می فروشند گوش هیچکی شنوا نیست کسی یار با وفا نیست دل من خسته از عالم مثل برگی خشک و زردم کز درخت فرو فتادم پای عابر روی قلبم کاشکی این دنیا خراب شه همه دریا ها سراب شه اما این آدمای بد نگیرن یک دم راحت روزگار ما تباهه...
-
کویر
پنجشنبه 8 شهریورماه سال 1386 01:01
دیگه از دست خودم دست همه خسته شدم دیگه بارون نمیاد کویر شدم تشنه شدم مثل مرد بی نشون پوچ و افسرده شدم بعد اون هجرت تلخ گنگ و سرخورده شدم آخه باور ندارم پس این همه رفیق کجان؟ اونا که با من بودن حالا دیگه با کیان؟
-
دلم..
چهارشنبه 7 شهریورماه سال 1386 20:34
دلم را با تمام خاطراتش دوست دارم تو را من با تمام بی وفائی دوست دارم لب گرم و چشای مشکیت را برای با تو بودن دوست دارم دلم عاشق و شیدایت شده است دلم را زین سبب دوست دارم یادش به خیر