رویای خاکستری

رویای خاکستری

عشق به نفرت
رویای خاکستری

رویای خاکستری

عشق به نفرت

گودی

هنوز از یادم نرفته اولین روز ملاقات
هنوز از یادم نرفته اولین خنده زیبات
می نشستیم هردوتامون توی باغ آرزوها
هنوز از یادم نرفته پاکی و حُرمِ نفسهات
چه روزایی سپری شد روی سکوچه رؤیا
هنوز از یادم نرفته نرمی و گرمی دستات
می زدی قدم کنارم توی ساحل لب دریا
هنوز از یادم نرفته اولین شمیم گل هات
هنوز از یادم نرفته چه روزایی با تو داشتم
هنوز از یادم نرفته گلی که برا تو کاشتم
هنوز از یادم نرفته آخرین امروز و فردات
هنوز از یادم نرفته آخرین سردی چشمات
تو چه ساده دل بریدی دلمو گذاشتی تنها
هنوز از یادم نرفته آخرین صدای پاهات
بعضی روزا تک و تنها می کنم سفر به رؤیا
هنوز از یادم نرفته نقشِ {گودی} روی لبهات

ای کاش می دونستی که دارم چی می کشم. حیف که نمی دونی.

« من از آن روز که در بندِ توام ٬ آزادم »

وحید عابدین پور V.A شاعر جوان

گرگان-هوا بدک نیست.

سلام دوستان گلم. امیدوارم هر جاکه هستید ٬ خوب و دلشاد باشید.
بابت غیبتم ازتون عذر میخوام. باور کنید از لحاظ روحی در شرایط مناسبی نیستم.
البته همه اینها بهانه ای بیش نیست اما به بزرگواریتون منو ببخشید.
امیدوارم توانایی اینو داشته باشم تا محبتتون رو جبران کنم.
با سپاس فراوان.

رؤیای خاکستری

یکی بود یکی نبود * مردی از تبارِ غم * مملو از نقص و دروغ

روز و شب برای او * جز سیاه رنگی نداشت * دیگه لبخندی نداشت

تو دلش پُر از سؤال * « چه کنم ٬ چکار کنم؟! » * هر سؤالی بی جواب

همیشه توی خودش * منزوی و گوشه گیر * جز مواد ٬ از همه سیر

یه روزی عاشق عشق * یه روز از عشق بیزار * خشته از قول و قرار

پرسه های بی هدف * پُر بود از کارهای زشت * شعارش : نفرت از عشق

بی کس و افسرده * در شبی یخ باران * رفت به جمع یاران

مَرد ٬ مردانه گریست * دردِ خود ٬ تقسیم کرد * راهِ خود را ترسیم

شبِ سردِ برفی * شبِ احساسِ خدا * شبِ میلادِ دعا

مَردِ گوشه گیرِ سُست * گُلِ یأس اش پژمرد * کینه را در خود شُست

دست به دستِ همدرد * از لجن برخاست و * واژه ی « من » را کُشت

« من » به « ما » تبدیل شد * خوابِ رؤیاییِ مَرد * واقعا تعبیر شد

مدّتی سخت گذشت * به سرازیر رسید * طعمِ آزادی چشید

آخرِ‌خط را دید * آخرِ خط مرگ بود * مُردنِ پُر درد بود

مَردِ دل پیرِ سیاه * شد جوانِ دل سپید * دست از خطا کشید

مَرد اینک مَرد است * عاشقی بی درد و * شاخه ای پُر برگ است./././. 


این شعر ٬ داستان مردیست که به آخر خط خراباتِ خود رسید و به
خواستِ خدا ٬ پیامِ رهایی را دریافت کرد و راهِ خود را به کُل عوض
کرد. پس از سالها تخریب ٬ تحقیر ٬ بی هویتی و ... ٬ به دنیایی
که انسان های عادی بخوبی و راحتی در آن زندگی می کردند ٬
سلام کرد. او واقعا مرد بود.

گرگان*هوا سرد و سوزناک*خسته از بی خوابی.
ساعت ۱:۵۶ بامداد دوشنبه ۷/۱۱/۱۳۸۷
وحید عابدین پور*شاعرجوان*V.A

ماه مهمانی خدا

سلام دوستان خوبم 

امیدوارم هر جا که هستید ٬ خوب و دلشاد باشید.
ماه رمضان رو به همتون تبریک میگم.
امیدوارم هر جی از خدا میخواین ( در صورت خواست خود خدا ) بهتون بده.

موفق باشید و پاینده.

اشنایدر

معمولا هر روز یا هر شب میاد توی فکرم. یهو دلم میگیره و گُر میگیرم.
نفس هام به شماره میفته و عرق سردی به پیشونیم میشینه.
خب خداییش دلم خیلی براش تنگ شده. از شوخی گذشته همیشه
احساسش می کنم . همیشه باهاش زندگی می کنم. آه.......ه ه
. زندگی همینه دیگه. اشکم سرازیر میشه وقتی یاد آن روزها میفتم...
یاد (( اوووه حجی )) یا (( سلام حاجی گفتنام)) یاد آس ریختن ها ٬ یاد شوخی ها
و شب نشینی ها ٬ یاد وحید جان گفتن هاش و .... . 

ولی خداییش مرد و مردونه ٬ از ته دلم میگما ! خیلی دلم براش تنگ شده.
هیچ وقت باور نمی کنم که دیگه نمی بینمش ٬ هیچ وقت. همه میگن رفت
اما من میگم : نه اون هست چون خاطره اش زنده است. چون نخواستم که از یادم بره.
خدا بیامرزتش... نمیگم ای کاش زنده بود ٬ چون برای من نمرده. پس ای کاش کاشکی ها  
مرده بودن. 

امیدوارم همیشه روحت شاد باشه... آمین.

تقدیم به دوست گلم حاج حسن دنکو  ( اشنایدر )

وحید عابدین پور  V.A

سپاسگزارم ؟!؟!

من برای سپاسگزار بودن دلایل بی شماری دارم که اغلب قادر به تشخیص
تمامی آنها نمی باشم. شاید بعلت اندیشیدن و مشغول کردن فکر و ذهنم
با غمها و ناملایمات زندگی وقت کافی برای درک چیزهایی که موجب خوشحالی
من است و باید بخاطر آنها شکرگزار باشم ٬ ندارم.
من به جای تسلیم شدن به خداوند و اعتماد به او اجازه می دهم که افکار
منفی٬ فکر من را کنترل کند. می دانم تا زمانیکه به این روش ادامه دهم و تا
هنگامیکه فکرهای خود را بر روی چیزهای زیباتر و روشن تر متمرکز نکنم
همچنان باید تابع شرایط و احساساتی باشم که این تفکرات باعث می شوند.
آیا من تمایلی برای اینکه سپاسگزار باشم٬ دارم؟
آیا خداوند به من یاری خواهد رساند تا خود را از این افکار مسموم که موجب
انحراف من از مسیر بهبودی است رها سازم؟
آیا من قادرم افکارم را به سمت نور و روشنایی هدایت کنم؟
آیا من به خود اجازه می دهم که عظمت و شکوه خداوند را درک کنم؟

طرز تلقی خود را از جهان تصحیح کن
. 

دل من

دل من بلای من گشتی
غم جان برای من گشتی
چه کنم که دلم شده دشمن جانم؟!
چه کنم که ز دل ٬ جدایی نتوانم؟! 

دوبیت از شعری که سال ها پیش ٬ خانوم استاد مرضیه با صدای دلنشین خود ٬ آن را به
روح و جسم ما تزریق کرد.

امید داشته باش

اگر در زندگی به یک در بسته برخوردی که یک قفل بزرگ داشت

اصلا نا امید نشو و نترس . چون اگر قرار بود باز نشه ٬ به جای

قفل ٬ دیوار می کشیدند....

سوگواری

سلام دوستان خوبم. امیدوارم که خوب و خوش باشید یکی از عزیزانم رو از دست دادم و فردا هفتمین روز درگذشت اوست ازتون برای غیبتم عذر میخوام

مناجات با یار

پروردگارا 

خود را تقدیم تو میدارم. با من کن و از من ساز آنچه خود اراده کنی

از اسارت نفس رهایم کن تا انجام اراده ات را بهتر توانم

مشکلاتم را بگیر تا پیروزی بر آنها شاهدی باشد برای کسانیکه با قدرت تو

عشق تو و راه تو یاریشان خواهم داد. باشد که همیشه بر اراده تو گردن نهم.

آمین


شاعر جوان ـ V.A 

وحید عابدین پور

حسادت

از آسمون نوشتم ، زمین به گریه افتاد
ماه و به شب سپردم ، روز یاد خورشید افتاد
دل و زدم به دریا ، ساحل نوازشم کرد
رفتم سراغ ساحل ، دریا فروکشم کرد
نامه دادم به مادر ، پدر توی دلش ریخت
حالِ پدر پرسیدم ، غصه ی مادرم چیست؟! 
روی زمین خوابیدم ، آسمون هی گریه کرد
خیره شدم به خورشید ، پس چرا ماه عقده کرد؟!
از عاشقی نوشتم ، یارم فراموشم کرد
رفتم سراغ یارم ، تنفر آغوشم کرد
از آدما نوشتم ، حیوونا زاری کردند
با حیوونا نشستم ، آدما قاطی کردند
از زندگی نوشتم ، قیامت هی صدام کرد
نوشتم از آخرت ، زندگی بی پناهم کرد
نمیدونم چرا من ، هر جا میرم همینه؟!
مقصر آسمونه ، یا تقصیر زمینه؟!


آخرین پست من در سال 1388. سال خوبی بود. پر فراز و نشیب اما باعث شد
تا بتوانم روی خودم و عملکردهایم کار کنم. خدا را شکر. ممنونم از همه دوستانم
که به من سر زدید یا اگر نتونستید بیایید ، با یادتان مرا دلگرم کردید.
امیدوارم سال جدید ، پر برکت تر از سالهای قبل باشه و صمیمیت ها و با هم بودن ها
بیشتر و خانه دلهای پاک همه ما ، نورانی تر.

خداوندا !
آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم
شهامتی که تغییر دهم آنچه را که می توانم
و دانشی که تفاوت این دو را بدانم.
آمین


شاعر جوان V.A     وحید عابدین پور

گرگان. هوا بارانی و دلچسب.