رویای خاکستری

رویای خاکستری

عشق به نفرت
رویای خاکستری

رویای خاکستری

عشق به نفرت

نگو نه

من رو از پشت دیوار نگاه می کردی٬نگو نه

یه جور خوبی به من نیگا می کردی٬نگو نه

جای پای ما دو تا از توی کوچه پاک نمی شد

کوچه رو از اسممون سیاه می کردی٬نگو نه

چه روزایی٬چه روزای خوبی داشتیم

کاش اونا رو تو کوچه جا نمی ذاشتیم

زیر بارون می دیدم که دست تو چتر منه

آخه دوست نداشتی بارون به تنم دست بزنه

بازی مون بود بازی عروس دومادی٬نگو نه

به من انگشتر کاغذی می دادی٬نگو نه

چه روزایی٬چه روزای......

تو همون کوچه نه جای پای تو مونده نه من

بچه ها می خوان که مثل ما عروس دوماد بشن

اما من دوست ندارم عروسی شون سر بگیره

چون نمی خوام مثل من وقتی بزرگ شدن بگن

چه روزایی٬چه روزای خوبی داشتیم

کاش اونا رو تو کوچه جا نمی ذاشتیم

و باز هم یکی از غزلگریه های ناب شهیار.با شهیار گُر می گیرم. با شهیار جوانی می کنم. با

 شهیار بارور میشم. با شهیار به کودکی پاک و بی حاشیم سفر می کنم با شهیار....

به یاد سر آغاز ترانه سرایی نوین::شهیار قنبری.

یا حق

من از تو می مردم

من از تو می مُردم

اما تو زندگانی من بودی

تو با من می رفتی

تو در من می خواندی

وقتی که من خیابان را

به هیچ مقصدی می پیمودم

تو با من رفتی

تو در من می خواندی

تو از میان نارون ها٬گنجشک های عاشق را

به صبح پنجره دعوت می کردی

وقتی که شب مکرر شد

وقتی که شب تمام نمی شد

تو با چراغ هایت می آمدی به کوچه ما

تو با ....

بیاد بانوی شعر ایران: فروغ فرخزاد

 

عشق آری٬ معشوق ممنوع

توی دنیا من هستم یه آدم تنها٬توی غم امروز و

سختی فردا.کاری ندارم من با هیچ کسی٬ بعضی شب ها

گریه می کنم یواشکی.تموم گریه هام برای عشقمه.

کاری نمیشه کرد آخه این سرنوشتمه. این تقدیر تلخ همیشه با منه

می خواد که ریشه ام رو از جا بکنه.ولی کور خونده آخه نمی تونه

آخه عشقم توی وجودمه.نمی ذارم اون رو از من بگیره

چون دلم بدون اون میمیره.من می خوام برم به جنگ سرنوشت

شاید واسم تقدیر٬چیزی جدید نوشت.اگه شکست خوردم بدون که من مُردم

اگه هم دیدی که من با عشقم٬دست تو دستم٬ بدون که من بازی تقدیر رو بردم

خصلت من آخه همینه که تا سر دارم سر می شکونم.

دنیا با آدماش منو عوض نکرد٬حالا نوبت منه که عوض کنم٬ دنیا رو با

آدمای داخلش٬خوب و بد با آدمای سرکشش.

سعی می کنم که تغییرش بدم٬میخوام این دنیا رو پیچش بدم.

شاعر جوان v.a

 

حیف واژه خیانت (۲)

حیف لحظه های خوبی که برای تو گذاشتم*حیف غصه ای که خوردم٬چون ازت خبر نداشتم

حیف اون روزها که کلّی ناز چشماتو کشیدم*حیف شوقی که گفتی داره اما من ندیدم

حیف حرفای قشنگی که برای تو نوشتم*حیف رویام که واسه تو از قشنگی هاش گذشتم

حیف شب ها که نشستم با خیالت زیر مهتاب*حیف وقتی که تلف شد واسه دیدن تو توی خواب

حیف با وفایی من٬حیف عشق و اعتمادم*حیف اون دسته گلی که توی پاییز به تو دادم

حیف فرصت های نقرم٬حیف عمرم و دقیقه ام*حیف هر چی به تو گفتم٬راس راسی حیف سلیقم

حیف اشکایی که ریختم واسه تو دم سپیده*حیف احساس طلاییم٬حیف این عشق و عقیده

حیف شادیم توی روزی که میگن تولدت بود*حیف عاشقیم که گفتی اولش کار خودت بود

حیف اون همه قسم ها که به اسم تو نخوردم*حیف نازی که کشیدم چون که طاقت نیاوردم

حیف اون کسی که دائم عاشقم بود توی رویا*حیف که تو از راه رسیدی و اونو دادمش به دریا

حیف چیزی که ندارم٬حیف ذوقی که نکردی*حیف گرمای دستم که سپردمش به سردی

حیف قلبم که یه روزی دادمش دستت٬امانت* حیف اعتماد اون روز٬حیف واژه خیانت

حیف اون شبی که گفتم پیش تو کمه ستاره*حیف اون حرفا که گفتی٬گفتم اشکالی نداره

حیف چشمایی که گفتم به تو با لبای خندون*حیف آرزوی دیدار با تو بودن زیر بارون

حیف هر چی که سپردم٬حیف هر چی که نبودی*حیف تکلیفم٬بیا و روشنش کن تو بودی

شاید اشتبا هه اما عاشقا .......

 

حیفِ واژه خیانت (۱)

((هیچ کس لیاقت اشک های تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی را دارد٬ باعث اشک ریختن تو نمی شود.))

چه اشتباهی کردم که اسمتو آوردم*خوبیش اینه٬ لا اقل واست قسم نخوردم

راستی چه عالمی بود اگه بد ها نبودن*جدا می شیم ما از هم چون خیلی ها حسودن

دیشب تا صبح نشستم زیر نگاه مهتاب*تو خیلی خوبی اما فقط تو عالم خواب

عکساو هدیه هاتم٬ میدم به یه واسطه* تا که به خیر و خوشی تموم شه این رابطه

حرفای عاشقونه همش مال قدیمه* مثل همون حرفا که ما ها به هم زدیمه

هر وعده ای که دادی به هر کسی عمل کن* غصه هاشو یه جوری با مهربونی حل کن

نذار که عشقت واسش مشکل و دردسر شه* نذار که از دست تو٬راهی یک سفر شه

چه وقت هایی تلف شد با تو سر قرار ها*تکلیف ها روشن می شه همیشه تو بهارها

گناه تو همین بود٬نداشتن صداقت * اما گناه من بود ٬ نکردن خیانت

سفیدی نگاهت نابِ ٬ شبیه برفه* آب می شه زود و فقط به قیمت یه حرفه

دیگه خدا نگهدار لحظه های قیمتی*منو ببخش عزیزم٬هر کی داره قسمتی

دنیا رو هم اگه بدی دلم ازت صاف نمیشه* دلی که بشکنه و کدر شه٬شفاف نمیشه

نه ٬دیگه دوسِت دارم محالِ باورم بشه* اسم تو دیگه محالِ تو دلم جا بشه

حیف اون بتی که از تو برای خودم ساخته بودم*من مقصر نبودم چون تو رو نشناخته بودم

اصل مطلب اینه که برو پیِ کار خودت* دیگه نمی خوامت٬لعنت به تو و اون روز تولدت

شاید اشتباهه اما عاشقا دروغ میگن* آدمای مهربون و با وفا دروغ میگن

اونا که میگن که تا همیشه دیوونتن*بذار بی پرده بگم که به شما دروغ میگن

اونا که میان به این بهونه ها که اومدن*از توی شهر قشنگ قصه ها دروغ میگن

اونا که فدات بشم تکه کلامشون شده*به تموم آسمونا به خدا دروغ میگن

اونا که با قسم و آیه میخوان بگن*که تا قیامت نمیشن ازت جدا دروغ میگن.

 

 

 

 

دو سفر کرده

از من نپرس خونم کجاست تو این همه ویرونه

ای هم قبیله چی بگم؟ قبیله سر گردونه

ما در به در تر از همیم ٬همخونه بی خونه

غربت ما دیار ماست٬خونین ترین ویرونه

در به دری خان تو بود اما نصیب ما شد

کودک نا زاده ما٬با دست ما کفن شد

از من نپرس ٬درد دلم شکسته سنگ صبور

خاطره ها ویرونه هاست٬قصه ها زنده به گور

چه آرزو هایی که نمرد٬چه سینه هایی که نسوخت

کسی دیگه تو اون دیار ٬رخت عروسی ندوخت

باور کن ای هم آواز ٬نشکسته بال پرواز

با هم بیا بسازیم این خونه رو از آغاز

نور ماه

 توی شب به نور ماه زل می زنم

بغض کینه رو تو سینه می شکنم

نور ماه برام یه جور غصه داره

درد غم رو توی قلبم می ذاره

روح من بدون تو مرده شده

دل من خسته و افسرده شده

یکی نیست به داد این دل برسه

روی دنیام خط باطل بکشه

دل داره تو سینه پرپر می زنه

سوی عشقش همه جا سر می زنه

تو کجایی که ببینی حالمو

نیستی که بدی جواب قلبمو

درِ دل برات دیگه بسته شده

دیگه از رفتن تو خسته شده

دیگه تو فکر تو نیست دل بخدا

آخه عشق تموم شده برای ما

شاعر جوان V.A

 

ایفا ( وفای به عهد )

می گذارم عشق و با خود می برم٬من کینه

می گریزم دگر از این شهر عاشق کش دیرینه

می روم خلوتگاه می شوم دست به دعا

تا شکایتی کنم ز یار خود نزد خدا

می گریزم ز سیاهی تا شوم پاک و خدایی

تا بیاموزم به عشقم رسم ایفا٬ نه جدایی

می نشینم لب رود با لبی خشک و کبود

بانگ بر می دارم : {ای لعنت به تو یار دورو}

می روم میخانه تا فرستم شش درود بر باده

تا شوم مست و دهم سر ناله جانانه

گشتم اینک تنها ٬ چشم به راه فردا

آتشی بر هم زدم بر آرزو های محال و رویا

ای تعالی ! گر بگردم من غریب

به از آنست که دم گیرم در این شهر فریب

می روم سو دریا تا زنم حرفم را

زنده بادا ای وفا  مرگ بر هر چه جفا

می گریزم ز دیارت پشت کردم به نگاهت

من که رفته ام ز یادت پس چرا باشم به یادت؟ (شوم فدایت؟)

می روم سوی سپیدی فارق از هر چه سیاهی

تا که بینی غیر من نیست با وفایی

می کنم یادت فراموش روشنم تویی تو خاموش

نگشایم من دگر سوی تو آغوش

دگر از عشق تو و یاد تو و رویاهام٬ می گریزم٬می گریزم

بعد از این با هر چه عشق است می ستیزم٬ می ستیزم

از جفایت قلب من آتش گرفت

وز وفایم شعله خیانتت ٬ شدت گرفت

از دو رنگی ٬بی حیایی٬ خسته و در مانده ام

رفتم و بدرود گفتم چون که دستت خوانده ام

 

شعری ناهموار اما برای من دوست داشتنی. با این شعر به سوی عشق

حمله ور شدم. پس ! بدرود ای زیبای من.

شاعر جوان v.a

قهر خورشید

ظلمت شب٬ آسمان و زمین را به تسخیر خویش در آورده.

اینک من از این پایین با چشمانی پر از تردید و مملو از

وحشتزدگی٬ به ستارگانی می نگرم که در کنار ماه٬ در آسمان

 یکه تازی می کنند. شب همچنان مغرورانه و پر هوس٬ زمین را

پوشانیده است و به این سادگی ها جای خود را به خورشید

نخواهد داد. انگار امشب صبح ندارد. انگار خورشید هم٬ دیگر

توان بالا آمدن ندارد. انگار آفتاب مشرق زمین با چشم انتظارانش٬ برای

همیشه و تا ابد٬ وداع کرده است. آه ! ای کاش لحظه وداع خورشید٬ من هم

حضور داشتم تا شاید با اشک هایم رفتنش را مدتی به تاخیر می انداختم.

بخدا خورشید رفته است. باور کنید که دیگر بر گشتی برایش نیست. بخدا

خورشید عاشق است و عشق٬ دل خورشید سوزان را هم سوزانده است.

به خدا خورشید غروب کرد. اکنون ما چه کنیم؟

من باخورشید بسیار خاطره دارم. همیشه برایم زنده است.حتی در

 دل شب تاریک.

 

 

محبس

توی دنیای پر از حسرت و درد

توی دنیای پر از یاس و سکوت

توی دنیای پر از دوز و کلک

توی دنیای پر از سختی و ترس

کسی با من هم عزا نیست

کسی با من هم صدا نیست

توی این محبس بی چون و چرا

دور از آسمون و ماه   ستاره ها

توی این دنیای پست و بی وفا

فارغ از سلامتی    صلح و صفا

کسی با من بی ریا نیست

کسی با من بخدا نیست