رویای خاکستری

رویای خاکستری

عشق به نفرت
رویای خاکستری

رویای خاکستری

عشق به نفرت

عطر تو

عطر تو برده از سرم٬عقل و هوش

کنار تو غصه می شه٬فراموش

قربون ابرو و چشای ماهت

فدای دست بی گناه و پاکت

انگاری کم کم دارم عاشق می شم

رو موج دریای تو٬قایق می شم

انگاری دستامون با هم رفیقن

وقتشه٬با هم از قفس پریدن

اخم تو هوش از سر من می بره

کی نازت و٬اندازه من٬می خره؟

تبسمت٬ هست واسه من٬ نوازش

دل می کنه٬ اومدنت رو خواهش

انگاری روز کنار تو سیاهه

دلت واسم ماوا و جون پناهه

انگاری ماه کنار تو حقیره

گرمای خورشید هم٬پیشت فقیره./././.

نمیدانم چرا ولی این شعر رو خیلی دوست دارم.

نظر شما چیست؟

۱۳۸۶/۶/۲۹

شاعرجوان  v.a

ساعت رأس ۳ ظهر پنج شنبه.

 

 

 

 

 

عاشق خدایی

عشق و با خودت ببر٬ نفرت و واسم بذار

برو دیگه بر نگرد٬ رفتی توی یادگار

نمی خوام ازت وداع٬ دیگه اسمم و نیار

تو دروغ گفتی به من٬ تو خزون و من بهار

خاطراتم و بده٬ تو دلت نگه ندار

کی می گه موازین ؟!  ٬  سرِ بی گناه و دار

دیگه حتی عکسمو٬ لای دفترت نذار

من همیشه موندنی٬ اما تو پا به فرار

برو دیگه٬ برو دیگه٬ اسمم و به لب نیار

نفرت و به من بده٬ اما عشق و جا نذار

من همیشه٬ با تو بودم٬ با تو موندم٬ مث یار

ولی تو٬ ساده گذاشتی پات و رو٬ قول و قرار

تو هوس٬ توی قفس٬   من رها ٬پر از نفس

تو دروغ و صد دروغ٬ من یه شعر پر فروغ

تو جدا ز عهد و پیمان٬ مایه ننگ هر انسان

ولی من مثل قناری٬ هستم عاشق خدایی

تو شبی ٬بدون نوری٬ از خدا٬ خیلی تو دوری

من سراپا شور و غوغا ٬خالی از هر گونه پروا

تو یه ترسویی و بزدل٬ مملو از فکرهای باطل

من طلوعِ صبح فردا٬ ولی تو اسیر دست ها.

 

رمق ندارم ٬کلافه ام. دلیلش رو نمی دونم٬ فقط می دونم که

اینطور نمی ماند و می گذرد و دوباره تاب و توان می گیرم.

1386/6/28 این شعر را روز چهارشنبه ساعت 2:42

ظهر نوشتم. تازه دارم رد پایی از خودم را می یابم.

شاعرجوان V.A