دیگه از دست خودم دست همه خسته شدم
دیگه بارون نمیاد کویر شدم تشنه شدم
مثل مرد بی نشون پوچ و افسرده شدم
بعد اون هجرت تلخ گنگ و سرخورده شدم
آخه باور ندارم پس این همه رفیق کجان؟
اونا که با من بودن حالا دیگه با کیان؟
دلم را با تمام خاطراتش دوست دارم
تو را من با تمام بی وفائی دوست دارم
لب گرم و چشای مشکیت را
برای با تو بودن دوست دارم
دلم عاشق و شیدایت شده است
دلم را زین سبب دوست دارم
یادش به خیر