رویای خاکستری

رویای خاکستری

عشق به نفرت
رویای خاکستری

رویای خاکستری

عشق به نفرت

آن روز ها

سلام، سلام به همه عاشقان پاک و نافران عزیز.

سلامی به گرمی یک بوسه آتشین،

سلامی به شیرینی لبخند، سلامی به طراوت بهار

سلامی به رنگ خاطره.

به گذشته بر می گردم. به گذشته پاک

 و کودکانه مثل آب. گذشته ای مملو از شور

 و شادی. آن روز ها خنده های مردم

زیبا تر بود، آن وقت ها دید مردم عمیق تر بود،

آن روز ها ، من و تو ،ما می شدیم و اینک

 روز به روز از تعداد ما کاسته می شود.

آن روز ها رنگی تر بود و

در دل عاشقانش، عشق بود نه هوس. وفا بود نه جفا.

روز هایی که دگر بر نمی گردد

و فقط در آرشیو خاطراتم جمع می شود. ای کاش

می شد حتی برای لحظه ای به گذشته بر گشت.

دوستان قدیمی ، یادتان به خیر

 

نقاب

با سلام.

به دشوارترین مراحل زندگیم رسیده ام.گنگ وسرخورده وسردرگمم.مدت ها به فکر فرو می روم بی آنکه لحظه ای فکر کنم.آنقدر در رویاها و تخیلات فرو رفته ام که گویی درون دنیایی مجازی بدنیا آمده ام وبا حقیقت بیگانه ام. انگار این درختان و طبیعت مال من نیست.انگار همه را و همه چیز را می بینم و می بویم ولی کسی نه مرا می بیند و نه می خواند و نه احساس می کند.از بدو تولد حقیقی خویش تاکنون که جوانی مجازی هستم، اینقدر دچار تهی بودن نشده بودم. می خواهم فکر کنم که چرا اما این چرا و این فکر، دیریست که از وجودم پاک گشته است.انگار مدت ها قبل می زیسته ام و اکنون فاقد حیات هستم و فقط فیلمی از گذشته ها و اعمالم را نظاره گر شده ام.دنیای مجازی من آنقدر زیبا و گیراست که تحمل این دنیای حقیقی برایم سخت و طاقت فرساست.درختان دنیای من پر برگ ترند.سایه های خنک تری دارند و برای پرندگان خسته جای بیشتری دارند.دنیای من آدمیانی دارد که همه فاقد تظاهرند و بیگانه با دروغ. دوست داشتنی و پاک و بری از سهو و گناه. در دنیای من کسی نقاب ندارد کسی جایش را با دیگری عوض نمی کند . همه چیز در جای خود قرار دارد من در دنیای خودم پاک و بی گناهم ولی زمانی که به این دنیای واقعی سفر می کنم اولین چیزی که به خودم می گویم این است که :(( ای مرد ! نقابت را همراه داری ؟ مبادا فراموشش کنی ؟)) و وقتی که در آن دنیا پا می گذارم دروغ برایم جالب است و حقیقت سخت و بی عقلی است . اما وقتی دوباره کوله بار سفر به دنیای خودم را می بندم نیازی به نقاب ندارم . چه می شد اگر در دنیای حقیقی دروغ و نیرنگ و ریا نبود؟ مگر حقیقی نیست پس چرا فاقد راستیست و اگر دنیای من مجازیست پس چرا مملو از دوستی و حیاء و یکروئیست .

خدایا تو عالمی تو رئوفی تو را دوست می دارم و تو را احساس می کنم تو برای من صمیمی ترینی تو مظهر پاکی و رحمتی به من رحم کن دنیا را به زیر سایه خود هدایت نما و هرگز حتی کوچکتر از لحظه ای مرا رها مکن .

دوستت دارم و می دانم که دوستم داری با بیانی قاطع می گویم که هرگز نمی توانم آنکه باید برایت باشم خدایا ببخشید بهتر بگم دوست من مرا با تمام نداشته هایم دستگیری کن مرا بارور کن مرا تا آخر حامی باش من با تو شکل می گیرم و با تو به افقهای خلقت سفر می کنم دوست عزیز من مرا عفو کن مرا یار باش به امید تماسی دیگر

 

 

 

سنگ صبور

یاد خاطرات عاشق شدنم افتادم

یاد روزهایی که با تو زیر بارون خوندم

آخرین نگاه تو نم ره هرگز یادم

ولی باور ندارم تو رو از دست دادم

تویی که سنگ صبور بودی برام

تویی که ستاره بودی تو شبام

گل لاله

 

لا لا لا لا دیگه بسه گل لاله بهار سرخ امسال مث هر ساله

هنوزم تیر و ترکش قلبو میشکافه هنوز شب زیر سرب و چکمه می ناله

نخواب آروم گل بی خار وبی کینه نمیبینی نشسته گلوله تو سینه؟!

آخه بارون که نیست رگبار باروته سزای عاشقای خوب ما اینه؟!

 

شعری از استاد شعر. شعری از عشق زمینی من. (شهیار قنبری).

بزرگواری که تمام لحظاتم را با اشعارش رنگ آمیزی کردم.

کسی که رقص واژه ها را بهتر از هر کسی به نمایش می گذارد.

 

ابلیس

ابلیس پیروز مست سور عزا را بر سفره های ما نشسته است
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنکه بر در می کوبد شبا هنگام به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
و عشق را کنار دیرک راهبند تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد 

حیف عشق پاکم

دیگه دستت واسه من رو شده مهر بی فروغ


دیگه من کاری ندارم با تو استاد دروغ


آسمون زمین بیاد زمین بره به آسمون


دیگه عشق تموم شده است واسه هر دوتامون.




 

یاد

کیست که بتواند آتش برکف دست نهد


وبا یاد کوههای پر برف قفقاز خود را


سرگرم کند؟


یا تیغ تیز گرسنگی را با یاد


سفره های رنگارنگ تحمل کند؟


یا برهنه در برف دی ماه فرو غلطد و


به آفتاب تموز بیاندیشد؟


نه هیچ کس چنین خطری را با


چنان خاطره ای تاب نیاورد.


از آنکه خیال خوبی ها درمان بدیها نیست


بلکه صد چندان بر زشتی آن می افزاید .


زنده یاد: فرهاد مهراد


Image and video hosting by TinyPic

زرتشت (نامه ای از جنس اصالت)

ای مرد من ای مشرقی ای کوه من سردار من


ای تا ابد ای در تنم پیچیده ای فریاد من


پندار نیک گفتار نیک کردار نیک


ای روح من والا مقام سرچشمه ی غرور من


ای آتشین ای زرد من ای سرخ من


مینویسم از تو ای فروغ بی پایان من


ای سرورم ای جان و ای رویای من


مینویسم از تو ای بخشنده ای پادشه تبار من


ای اهورا تو مبرا تو بدون اشتباهی


دستگیری کن مرا با آتش ای سالار من





Image and video hosting by TinyPic

عشق خاکستری(مرگ تدریجی)

سخته. خیلی سخته وقتی شیدای کسی باشی و او در آغوش دیگری. خیلی سخته وقتی بوی خوش عطر یار را دیگری حس کند. خیلی سخته که به یاد خنده های نگارت اشک بریزی و دل تنگی کنی اما او در مقابل دیدگانت دست در دست دیگری باشد و دوش به دوش هم فقط برایت خاطرات تلخ بسازند.


چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست


ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست



یا هو!!




Image and video hosting by TinyPic

سرنوشت تلخ

سر نوشت ما چه تلخه زنده بودن مثل مرگه نه کسی به فکر دیگر نه کسی عاشق همسر


آدما همه دروغند رفقا رو می فروشند گوش هیچکی شنوا نیست کسی یار با وفا نیست


دل من خسته از عالم مثل برگی خشک و زردم کز درخت فرو فتادم پای عابر روی قلبم


کاشکی این دنیا خراب شه همه دریا ها سراب شه اما این آدمای بد نگیرن یک دم راحت


روزگار ما تباهه زندگی رنگ سیاهه آسمون نداره بارون خورشید هم نیست توی ایوون


نیست یه مردی که بجنگه هر کی مرد بود حالا مرده همه اهل دشمنی اند با شرارت هم نشینند


عمر ما چه ساده بگذشت پوچ و خالی به هدر رفت عاشقای اون زمان ها همه مردن توی غم ها


نه کسی به یاد همدم نه کسی جدا ز ماتم دلامون اسیر زندان دنیامون تو دست شیطان


هر چه خوبیست واسه رندان رای اعتماد به دزدان.